کد مطلب: ۲۲۵۶
تعداد بازدید: ۱۰۰۷
تاریخ انتشار : ۲۳ مرداد ۱۳۹۷ - ۰۱:۲۶
فضایل حضرت امیرالمؤمنین(ع)| ۱۲
بعد از اسلام، پیامبر گرامی به موازات مکاتبه با سران دول و مراکز مذهبی جهان، نامه‌ای به اسقف «نجران»، «ابوحارثه» نوشت و طی آن نامه، ساکنان نجران را به آیین اسلام دعوت نمود.
نامه رسول خدا به اسقف[1] نجران
بعد از اسلام، پیامبر گرامی به موازات مکاتبه با سران دول و مراکز مذهبی جهان، نامه‌ای به اسقف «نجران»، «ابوحارثه» نوشت و طی آن نامه، ساکنان نجران را به آیین اسلام دعوت نمود، اینک مضمون نامه آن حضرت:
«به نام خدای ابراهیم و اسحاق و یعقوب، این نامه‌ای است از محمّد پیامبر خدا به اسقف نجران:
خدای ابراهیم و اسحاق و یعقوب را حمد و ستایش می‌کنم، و شما را از پرستش بندگان به پرستش خدا دعوت می‌نمایم، شما را دعوت می‌کنم که از ولایت بندگان خدا خارج شوید و در ولایت خداوند وارد آیید و اگر دعوت مرا نپذیرفتید باید به حکومت اسلامی «جزیه»[2] بپردازید که در برابر این مبلغ جزئی حکومت اسلامی از جان و مال شما دفاع کند و در غیر این صورت به شما اعلام خطر می‌شود.»[3]
 
مجلس مشورتی بزرگان نجران
شرح ماجرای «مباهله» را سید بن طاووس در کتاب «اقبال الاعمال» نقل فرموده و با توجّه به عظمت و جلالت سید، اجمالی از آنچه ایشان در آن کتاب فرموده‌اند به عرض می‌رسانیم:
پس از فتح مکه نمایندگان پیامبر وارد «نجران» شده نامه آن حضرت ‌را به اسقف «نجران» دادند، چون نامه رسول خدا بر بزرگان «نجران» خوانده شد برای تصمیم‌گیری نهایی همگی گرد آمدند، سر اسقف آنان نام او حصین بن علقمه معروف به «ابوحارثه» است صد و بیست سال عمر داشت و علامه آنان به شمار می‌آمد. چون دید همه نظرشان این است که به قصد جنگ با پیامبر به مدینه روند آنان را نصیحت کرده و به تأمل بیشتر فرا خواند، او از جمله موحدانی بود که در پنهان به پیامبر ایمان آورده بود، پس از او «کُرز بن سبرة حارثی» که پیشوای بنی حارث و از اشراف و فرماندهان سپاه بود، سخن گفت و از پندهای «ابوحارثه» برآشفت و عافیت طلبی او را نکوهش کرد، سپس «عاقب» که نام او «عبدالمسیح بن شرحبیل» و بزرگ قوم و صاحب نظر ایشان بود، سخن «ابوحارثه» را تأیید کرد آنگاه «سید» که نامش «اَهْتم بن نعمان» بود و اسقف نجران همپایه‌ی  «عاقب» به شمار می‌آمد، سخن گفت و از آنان خواست که بیشتر تأمل کنند تا به نظر واحد برسند، گفتگو میان آنها و تنی چند از اهل مجلس ادامه یافت سرانجام بدین نتیجه رسیدند که برای پادشاه روم نامه‌ای بفرستند تا برای جنگ با محمّد لشکری روانه حجاز کند، ولی تا رسیدن لشکر با محمد از در مسالمت در آیند، در واپسین لحظه‌ها که بر این نظر متفق شدند و می‌خواستند متفرق شوند، شخصی به نام «حارثة بن اثال» به پاخاست و آنان را به یاد بخش‌هایی از کتاب مقدس انداخت که در بردارنده وصایای عیسی است؛ آنجا که حضرت‌ عیسی از آمدن پیغمبر خاتم خبر می‌دهد که نام او «فارقلیطا» است و محل ولادتش کوه «فاران» در مکه معظمه است، «سید» و «عاقب» از سخنان «حارثه» رنجیدند، چرا که در میان مسیحیان نجران جایگاهی ویژه یافته بودند و از سوی پادشاه روم برایشان هدایا و اموالی فرستاده می‌شد و اکنون می‌ترسیدند مردم نجران مسلمان شوند و دیگر از آنان اطاعت نکنند.
 
 بحث میان «حارثه» از یک سو و «عاقب» و «سید» از سوی دیگر درباره پیغمبر خاتم و نام و نشانه‌هایش به درازا کشید. «حارثه» می‌گفت: «احمد و محمّد» دو نام برای یک نفر است، همان کسی که موسی و عیسی و ابراهیم به آمدنش بشارت داده‌اند، سید به سراغ صحیفه‌ی «شمعون» وصی حضرت ‌عیسی رفت که به اهل نجران دست به دست رسیده بود و در آن جا حضرت ‌عیسی از آمدن «فارقلیطا» خبر می‌دهد و چون از او می‌پرسند «فارقلیطا» کیست؟ نشانه‌های پیغمبر خاتم را می‌گوید و از آن جمله آن که به وسیله فرزند او در آخرالزمان پس از پاره شدن رشته‌های دین و خاموش شدن چراغ هدایت پیامبران، بار دیگر دین برپا می‌شود. «سید» بدین جا که رسید گفت: «قارقلیطا» محمّد نیست، چون محمّد فرزند پسر ندارد، در پاسخ او «حارثه» رو کرد به شیخ ایشان «ابوحارثه» و از او خواست که کتاب «جامعه» را حاضر کند و بخش‌هایی از آن را بخوانند، روز بعد همه گرد آمدند تا نتیجه مناظره را ببینند و «سید» و «عاقب»، از این که کار بدین جا رسیده بود، ناراحت بودند زیرا می‌دانستند حق با «حارثه» است. در این روز «عاقب» مدعی شد که محمّد پیامبر است ولی فرستاده خدا به سوی قوم خود است نه به همه عرب و عجم، «حارثه» او را مجاب کرد که اگر او را پیامبر و صادق می‌دانی، پس چه می‌گویی درباره ادعای او که خود را مبعوث بر همگان می‌داند؟
 
بحث و مجادله همچنان ادامه یافت، تا مردم فریاد زدند، الجامعه و از «ابوحارثه» خواستند که «جامعه» را بر ایشان بخواند چون کتاب «جامعه» را آوردند «سید» و «عاقب» نزدیک بود از غصه هلاک شوند، در آن جا «ابوحارثه» کسی را فرستاد که نمایندگان رسول خدا را نیز به مجلس بیاورند، «جامعه» را گشودند و صحیفه‌ی آدم را قرائت کردند، دیدند که در آن جا از آمدن پیامبران از آدم تا خاتم سخن می‌گوید و خداوند برای پیغمبر خاتم، که «احمد» است اوصافی ذکر می‌کند. در آن جا آمده بود که خداوند به آدم، پیامبران و ذریه‌ی آنان را معرفی می‌کند، چون آدم همه را می‌بیند متوجّه نوری می‌شود که همه جا را گرفته و در پیرامونش چهار نور دیگر است، آدم می‌پرسد آنها کیستند؟ خداوند آنان را معرفی می‌کند او احمد است و آن چهار نور دیگر وصی او و دختر او و دو فرزندزاده اویند.
 
سپس «حارثه» اهل مجلس را به صحیفه‌ی «شیث» متوجّه ساخت که به «ادریس» رسیده و به خط سریانی کهن است در آن جا سخن آدم آمده است که دیدم در عرش الهی نوشته‌اند: «لا اله الا الله، محمّد رسول الله» و در همین صحیفه از دوازده نفر نام رفته است که از فرزندان محمّد هستند و باز در سخنان حضرت ‌ابراهیم نگریستند که خداوند با او از محمّد و علی و فاطمه و حسن و حسین و صاحب الامر سخن گفته است تا آن جا که ابراهیم آنان را می‌شناسد و می‌گوید: «رَبِّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ»، اصحاب رسول خدا که در مجلس حاضر بودند چون این نشانه‌ها را در کتاب «جامعه» دیدند خوشحال شدند و یقین و ایمانشان استوار شد، سپس «سِفْر دوم تورات» را گشودند و در آن جا دیدند که خداوند به موسی «خمسه طیبه» و دوازده امام را معرفی می‌کند و آنگاه انجیل را گشودند، آن‌جا که خداوند به عیسی خبر می‌دهد از آمدن پیغمبری پس از همه‌ی پیغمبران عیسی می‌گوید: خدایا او چه نام دارد؟ و نشانه‌اش چیست و ملک او چقدر است آیا برای او ذریه‌ای هست؟ خطاب می‌رسد یا عیسی، نام او احمد است که از ذریه‌ی ابراهیم و اسماعیل است، روی او مانند ماه و پیشانی‌اش نورانی است بر شتر سوار می‌شود و او را در میان مردمی «امّی»[4] برمی‌انگیزانم که از علوم بهره‌ای نداشته باشند و ملک او تا قیام قیامت خواهد بود و ولادتش در شهر پدرش اسماعیل است که شهر مکه باشد و اولادش کم است، نسل او از دختر با برکت و معصومه‌اش خواهد بود و از آن دختر دو بزرگوار به هم رسند که شهید شوند و نسل او از ایشان است، خوشا به حال آن دو پسر و دوستداران و یاری کنندگانش.
 
سرانجام «حارثه» در مناظره پیروز آمد و راه تأویلات آنان را بست و ناچار شدند که در برابر او دست از نزاع بکشند، مسیحیان بر گرد «سید» و «عاقب» جمع شده گفتند: در نهایت رأی شما چیست؟ گفتند: ما از دین خود برنگشتیم و شما نیز بر دین خود باشید اکنون به سوی پیغمبر قریش روانه می‌شویم تا ببینیم چه آورده است و ما را به چه چیز می‌خواند؟
این خلاصه‌ای بود از گزارش «سید ابن طاووس» در کتاب «اقبال الاعمال».
 
رویدادهای میان راه
سرانجام «سید» و «عاقب» با چهارده سوار از مسیحیان «نجران»، که از بزرگان‌شان بودند و هفتاد نفر از «بنی حارثه» به سوی مدینه راه افتادند و از سوی دیگر، چون پیامبر دیدند که مدتی از رفتن نمایندگان آن حضرت ‌به «نجران» گذشته و خبری نیامده است، «خالد بن ولید» را با لشکری به سوی آنان فرستادند، در بین راه «خالد» به هیئت «نجران» برخورد و همه به سوی مدینه بازگشتند.
 
«منکدر بن عبدالله» گوید: که چون «سید» و «عاقب» دو بزرگ مسیحی نجرانی با هفتاد نفر از بزرگان و اشراف به سوی رسول خدا(ص) آمدند، من با آنان همراه شدم، روزی «کرز» یکی از همراهان، که هزینه این سفر را نیز به عهده گرفته بود، اَسترش سرنگون شد و بر زمین افتاد، «کُرز» گفت: هلاک شود آن که ما به نزدش می‌رویم، «عاقب» گفت: بلکه تو هلاک و سرنگون شوی! «کُرز» گفت: چرا؟ عاقب گفت: برای آن که نفرین کردی «احمد» را که پیغمبر امّی است، «کُرز» گفت: از کجا می‌دانی که او پیغمبر است؟ «عاقب» گفت: مگر نخوانده‌ای مصباح چهارم «انجیل» را حق تعالی به مسیح وحی فرمود که بگو بنی اسرائیل را چه بسیار جاهل و نادان هستید، خود را در دنیا خوشبو می‌کنید تا نزد اهل دنیا و اهل خود خوشبو باشید، ولی درون شما نزد من مردار گندیده است، ای بنی اسرائیل، ایمان آورید به رسول من، آن پیغمبر امّی که در آخرالزمان خواهد آمد، صاحب روی أنوَر و شتر أحمر و جبین أزهر و صاحب خُلق حسن و جامه‌های خَشِن و نزد من بهترین گذشتگان و گرامی‌ترین آیندگان است او به سنّت‌های من عمل می‌کند و از برای خشنودی‌ام، در سختی‌ها صبر می‌کند و با دست خود با مشرکان می‌جنگد. پس بنی اسرائیل را به آمدن او بشارت بده و ایشان را امر کن که او را بزرگ شمارند و یاری نمایند. آنگاه عیسی گفت: ای مقدس و ای منزه، این بنده شایسته که دل من دوستدار او شد، پیش از آن که او را ببینم کیست؟ حق تعالی فرموده: ای عیسی او از توست و تو از اویی. او فرزند اندک خواهد داشت و مسکن او مکّه است که پایه خانه‌ای که ابراهیم بنا کرده است در آن محل است و نسل او از زنی با برکت خواهد بود، دیده‌اش به خواب می‌رود و دلش به خواب نمی‌رود، هدیه را می‌پذیرد و صدقه نمی‌خورد، گفتارش با کردارش همراه است و پنهانش با آشکارش یکسان، پس خوشا به حال کسانی از امّت او که بر سنّت او بمیرند و از اهل بیتش جدا نشوند، عیسی گفت: خداوندا نامش چیست؟ حق تعالی فرمود: یک نامش (احمد) است و یک نامش (محمد)؛ او فرستاده و رسول من به سوی جمیع مخلوقات من است و از همه خلق منزلتش به من نزدیکتر است و شفاعتش نزد من از همه کس مقبول تر است مردم را جز به آنچه من دوست دارم امر نمی‌کند و ایشان را جز از آنچه من ناپسند دارم، نهی نمی‌کند.
 
چون «عاقب» از این سخنان فارغ شد، «کُرز» به او گفت: اگر چنین است که می گویی، پس چرا ما را برای معارضه با آن مرد می‌بری؟ «عاقب» گفت: به سوی او می‌رویم تا سخنانش را بشنویم و اطوار و احوالش را مشاهده کنیم، اگر همان باشد که وصفش را خوانده‌ایم با او صلح کنیم که دست از اهل دین ما بردارد، به گونه‌ای که نداند ما او را شناخته‌ایم و اگر دروغ گوید، شر او را کم کنیم. «کُرز» گفت: اگر می‌دانی که او بر حق است، چرا ایمان نمی‌آوری و پیروی نمی کنی و با او صلح می‌کنی؟
 
«عاقب» گفت: مگر ندیده‌ای که این مسیحیان با ما چه می‌کنند؟ ما را گرامی داشته، مال می‌دهند و کلیساهای رفیع برای ما بنا کرده و ناممان را پر آوازه ساخته‌اند، پس چگونه نفس ما راضی می‌شود که در دینی داخل شویم که عالی و دانی در آن برابرند؟[5]
 
خودآزمایی:

1- جزیه در اسلام به چه معنی است؟

2- در وصایای حضرت عیسی(ع) از پیامبر اسلام به چه نامی ذکرشده است؟

3- حضرت عیسی(ع) محل تولد پیامبر اسلام را کجا ذکر کرده است؟

  پی‌نوشت‌ها:

[1] «اسقف» صاحب‌منصبی از مناصب دین مسیحیان است که او برتر از «قسّیس» و فروتر از «مطران» است مهتر ترسایان در بلاد اسلام اول «بطریق» است و پس از آن «جاثلیق» و پس از آن «مطران» و پس از آن «اسقف» و پس از آن «قسّیس» و پس از آن «شماس» - لغت‌نامه دهخدا

[2] جزیه؛ یعنی مالیات خصوصی که غیرمسلمانان به حکومت اسلامی می‌پرداختند. مثل زکات که مالیات مسلمانان بود و به حکومت اسلامی پرداخته می‌شد.

[3] بحار / ج 21 / ص 285

[4] امی یعنی کسی که درس نخوانده و بی‌سواد است.

[5] ابن طاووس ، سعدالسعود ، ص 90 به طور خلاصه.

دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
علی ریخته‌گرزاده تهرانی
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر: